مهدی
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟
مخالف مشغول را از این سایت دریافت کنید.
مترادف و متضاد مشغول
مترادف و متضاد مشغول را از این سایت دریافت کنید.
مترادف و متضاد مشغول
دسته بندی : جوابگو مطالب سایت
مترادف و متضاد کلمه مشغول واژه مخالف مصدر بن ماضی مضارع مستقبل مفرد و جمع از سایت جوابگو دریافت کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
جواب : سرگرم، گرفتار (متضاد) آزاد، بیکار، درگیر.میخواهید جواب یا ادامه مطلب را ببینید ؟
بله خیر ناشناس 9 ماه قبل 0 مشغول مخالف بیتا 9 ماه قبل 1
معنی مشغول میشه=سرگرم، گرفتار،درگیر≠ آزاد، بیکار
????????متضاد مشغول☝???? ناشناس 1 سال قبل 0
خوب نبود متضادش غلط بود ????
1 درسته اسکل 9 ماه قبل درسته اسکل amir 2 سال قبل 0 مترادف مشغول جواب سرگرم 2 ناشناس 1 سال قبل بله amir 2 سال قبل -1 مترادف مشغول جواب سرگم 7 پاسخ ادمین
منبع مطلب : nexinfo.ir
جستوجوی مشغول
مشغول
/mašqul/
معنی
۱. کسی که عهدهدار انجام کاری باشد.
۲. سرگرم.
۳. [عامیانه، مجاز] گرفتار؛ درگیر.
۴. دارای شغل.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سرگرم، گرفتار ≠ آزاد، بیکار
۲. درگیر
برابر فارسی
درکار، سرگرم، دست به کار
دیکشنری
a-, at, busy, engaged
نتایج بیشتر تنها برای کاربران ویژه
جستوجوی دقیق
مشغول
واژگان مترادف و متضاد
۱. سرگرم، گرفتار ≠ آزاد، بیکار ۲. درگیر
مشغول
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] ← اشغال
مشغول
فرهنگ واژههای سره
درکار، سرگرم، دست به کار
مشغول
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) کسی که سرگرم کار باشد. 2 - (اِ.) جای اشغال شده .
مشغول
لغتنامه دهخدا
مشغول . [ م َ ] (ع ص ) در کار داشته شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در کار. بکار. (یادداشت مؤلف ) : لیکن تو نئی به علم مشغول مشغول به طاق و طیلسانی . ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 467).مشغول تنی که دیو تست اوبل دیو تویی و او سلیمان . ناصر...
مشغول
دیکشنری عربی به فارسی
مشغول , اشغال , نامزد شده , سفارش شده
مشغول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mašqul ۱. کسی که عهدهدار انجام کاری باشد.۲. سرگرم.۳. [عامیانه، مجاز] گرفتار؛ درگیر.۴. دارای شغل.
مشغول
دیکشنری فارسی به عربی
في , مشغول واژههای مشابه
مشغول شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. سرگرم شدن ۲. درگیر شدن، گرفتار شدن
مشغول کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. سرگرم کردن، مشغول داشتن ۲. به کار واداشتن ۳. درگیر کردن، گرفتار کردن
مشغول بودن
فرهنگ واژههای سره
سرگرم بودن
مشغول الذمه
فرهنگ فارسی معین
(مَ لُ ذِّ مَُ) [ ع . ] (ص مر.) مدیون ، کسی که دین خود را اداء نکرده باشد.
دل مشغول
لغتنامه دهخدا
دل مشغول . [ دِ م َ ] (ص مرکب ) مشغول دل . با شغل دل . نگران چیزی بقصد رفع خطری از کسی یا تیمارداری از کسی . || مضطرب . مشوش . ناراحت . نگران : من هرگز استادم را دل مشغولتر و متحیرتر از این ندیدم که این روزگار که اکنون دیدم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 14...
مشغول الذمه
لغتنامه دهخدا
مشغول الذمه . [ م َ لُذْ ذِم ْ م َ / م ِ ] (از ع ، ص مرکب ) کسی که تعهد خود را به جای نیاورده و دین خود را نپرداخته باشد. که ذمه ٔ وی مشغول باشد. مدیون . مقابل بری ءالذمه .
منبع مطلب : vajehyab.com