مهدی
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟
یاسین
اوانگارد
رستم
غرور غسالخانه اوانگارد ماموریت دادگاه سیستان و بلوچستان
آیدا
اوانگارد
مری
به فردی که درحیطه های هنری کلیشه ها
به فردی که در حیطه های هنری کلیشه ها را زیر پا میگذارد را از این سایت دریافت کنید.
یک گام نزدیکتر؛ بدون کلیشه
هانیه طوسی [email protected] به طور حتم همه ما با تصورات متفاوت در مورد خلاقيت و فرد خلاق، روبرو شدهايم.
یک گام نزدیکتر؛ بدون کلیشه
هانیه طوسی
به طور حتم همه ما با تصورات متفاوت در مورد خلاقيت و فرد خلاق، روبرو شدهايم. خيلي از ما مادراني را ميشناسيم كه فقط به دلیل مشاهده توانمندی فرزندشان در درست كردن كاردستي كه در اکثر موارد نیز تكرار كارهاي ديگران است، وي را فردي خلاق به حساب ميآورند و يا با پدراني مواجه شدهايم كه معتقدند كه فرزند خلاق، کسی است که بتواند گليم خود را از آب بيرون بكشد و از عهده فعاليتهايي كه از او خواسته ميشود به راحتي برآید. و شايد با معلماني روبرو شده باشيم كه خلاقيت را نوشتن انشايي با حوادثی غیرمعمول و جزییاتی بیشتر و بیشتر، ميدانند. تصوري كه خلاقيت را تنها به حيطههاي هنري و خلق آثار هنري مربوط ميداند، باوري است كه شايد خيلي از ما كم و بيش به آن معتقديم، و هزاران تصور ديگر كه شايد به طور يقين نتوان هيچ كدام از آنها را رد كرد.
تمدن و فرهنگ بشری نتیجه تلاش همه آدمیان در تمام دورانهاست، اما عظمت آن را مدیون گروه کوچکی از انسانها هستیم که فیلسوف، دانشمند، مخترع یا هنرمند نامیده میشوند و به عنوان افراد خلاق شناخته میشوند. تعریف ما از خلاقیت کدامست که همه افراد موثر در تمدن و فرهنگ بشری را افراد خلاق میدانیم؟ خلاقیت از جمله مفاهیمی است که درباره ماهیت و تعریف آن حتي بین محققان و روانشناسان توافق صددرصدی وجود ندارد. در یک نگاه اجمالی میتوان تصورات پیرامون خلاقیت را در یک طیف با سه مرحله متمایز از یکدیگر دستهبندی نمود:
توانمندي تفكر كردن فراتر از چارچوبها و قواعد؛
توانمندي هدفگذاريهاي متفاوت در راستاي كشف مسايل و روابط؛
توانمندي ارايه راهکارهای جديد در راستاي حل مسایل.
عباراتي نظیر «توانايي ديدن چيزها به شيوههاي جديد»، «شكستن مرزها و فراتر رفتن از چارچوبها»، «فكر كردن به شيوهاي متفاوت»، «استفاده از چيزهاي نامربوط و تبديل آن به شكلهاي جديد» و ... را میتوان تعاریفی برای دسته نخست به حساب آورد.
اگر خلاقیت را توانمندی تفکر فراتر از چارچوبها و قواعد بدانیم، چگونه میتوان این توانمندی را در افراد شاهد بود؟ ادعای متخصصان روانشناسی آن است که خلاقيت قابليتي است كه در همه افراد وجود دارد اما نيازمند پرورش و تقويت ميباشد تا به شكوفايي برسد. بنابراین سوال را میتوان اینگونه تغییر داد که تفکر فراتر از چارچوبها و قواعد را چگونه میتوان در افراد تقویت نمود؟
پاسخ به سوال بالا در گروی آن است که در ابتدا تعریف مشترک خود از چارچوبها و قواعد را شفاف نماییم تا بتوانیم پیرامون چگونگی به وجود آمدن آنها و سپس روشهای مقابله یا پیشگیری از آنها بحث نماییم. از چارچوبها و قواعد ذهنی در ادبیات علمی به کلیشهها و قالبها یاد میشود و به نظر می رسد این بحث را باید از واژه کلیشه آغاز نمود.
کلیشه چیست و چگونه شکل میگیرد؟لغت لاتین معادل کلیشه، کلمه «استریوتایپ» میباشد، که «استریو» از ریشه کلمهای یونانی به معنی «سخت، مستحکم، غیرقابل تغییر» و کلمه «تایپ» از ریشه کلمهای یونانی به معنی «تأثیر» میباشد. در نتیجه کلمه «استریوتایپ» به معنی تأثیر غیرقابل تغییر یا تأثیر مستحکم و قوی میباشد. دیدگاهي عام در روانشناسی، شکلگیری کلیشهها را در اثرپذیری ناخودآگاه انسان از وقایع مشابه تعریف میکند. برطبق این دیدگاه، انسانها در خودآگاه با پدیدههای متفاوتی روبرو میشوند و نگاه و رویکرد خود را در مواجهه با آنها در قالب افکار متفاوتی جمعبندی میکنند، اگر این افکار بهطور مداوم تکرار شوند، از ضمیر خودآگاه فرد به ضمیر ناخودآگاه او منتقل میشوند. اثر این انتقال آن است که در هنگام رویارویی فرد با هر پدیده جدیدی، ضمیر ناخودآگاه که مسوولیت خود را پاسخگویی سریع به پدیده بر اساس تجارب پیشین میداند، نسبت به بررسی شباهتها و تفاوتها با تأکید بر شباهتها اقدام نموده و قضاوت سریع خود را عرضه میکند. ساخت کلیشهها در ناخودآگاه ذهن، به این فرایند محدود نمیشود. در برخی موارد، ذهن انسان نه تنها بر اساس تجارب خود بلکه بر اساس تجارب دیگران و گاهی نیز حتی بر اساس گفتههای انسانهای معتمد، به ساخت کلیشهها اقدام میکند. و به نظر میرسد بخشی از انتقال مفاهیم و باورها از فردی به فردی دیگر توسط این فرایند منتقل میشود و در سیستمهای آموزشی نیز از این توانمندی ذهن بهرهبرداری میشود.
در بررسی فرایند استحکام کلیشهها در ذهن، میتوان این گونه نتیجه گرفت که کلیشه یا به تعاریف ما از مفاهیم و موضوعات عینی و انتزاعی بازمیگردند و یا به گزارههای شرطی بروز پدیدهها و واقعهها در پی علتها مربوط میشوند. با این نگاه کلی، میتوان پایه شکلگیری کلیشهها را در فرایند صدور احکام قطعی ذهن پیرامون «تعریف یک موضوع» و یا «رابطه علی موضوعات با یکدیگر» خلاصه نمود. ابهام اصلی اینجا رخ مینماید که در صورت خلاصه شدن کلیشهها به تعاریف و رابطههای علی از یکسو و نیاز ذهن برای هرگونه تصمیمگیری به آنها از سوی دیگر، چرا خلاقیت هر فردی را در رهایی از کلیشهها تعریف کرده و از آن استقبال میکنیم؟ این ابهام یکی از مهمترین ابهامهایی است که در بحثهای تربیتی و برنامهریزیهای آموزشی مطرح است زیرا از یکسو، برنامهریزان آموزشی در تلاش هستند تا افرادی منضبط و با توانمندی تصمیمگیریهای عقلانی برای موفقیت در زندگی اجتماعی روزمره تربیت نمایند و از سوی دیگر پرورش خلاقیت افراد را برای موفقیتهای چشمگیر در عرصههای مختلف لازم و ضروری میدانند.
بحث رابطه تربیت و برنامهریزیهای آموزشی با کلیشهها را میتوان از نگاه جدی به کارکرد کلیشهها در زندگی بشر آغاز نمود. موفقیت افراد در عرصههای مختلف را میتوان در دو حیطه آشنا و ناآشنا تقسیمبندی نمود. در حیطههای آشنا، موفقیت افراد را عموما در سرعت واکنش به موارد مشابه تعریف میکنیم اما در حیطههای ناآشنا، موفقیت افراد را در سرعت شناخت و سپس ارایه تصمیمهای مبتنی بر شناخت درست، انتظار میکشیم. کلیشهها، کوتاهترین زمان پاسخگویی را به پدیدههای مشابه فراهم میکنند و بنابراین در حیطههای آشنا، شناخت کلیشهها و بهرهگیری شایسته از آنها، رمز موفقیت افراد محسوب میشود. همین کلیشههای موثر بر موفقیت افراد در حیطههای آشنا، عاملی برای فاصله گرفتن افراد از موفقیتها در حیطههای ناآشنا هستند. کلیشهها بر دو پیشفرض «وجود قطعیت در شناخت ما از موضوع» و «وجود قطعیت در شناخت ما از رابطههای علی موضوع موردنظر با موضوعات دیگر» استوار هستند. این دو پیشفرض به دلایل منطقی زیر، نادرست هستند:
منبع : www.triz-journal.ir
بازنمایی کلیشه های جنسیتی در رسانه ها
در مطالعات رسانهای و فرهنگی، بررسی کمیت و کیفیت بازنمایی نقشها، نژاد و قومیت، سنین مختلف، خرده فرهنگها و بویژه بازنمایی مردان و زنان از اهمیت خاصی برخوردار بوده است. در مورد بازنمایی جنسیت اکثر مطالعات موجود نشان از تسلط نگرشی مردسالارانه در رسانه های مختلف دارند که با استفاده از کلیشهها و کلیشه سازیهای مختلف جایگاه فروتری را به زنان نسبت داده و الگوهای اجتماعی پستتری را در ارتباط با زنان در جامعه ترسیم میکنند.
بازنمایی کلیشه های جنسیتی در رسانه ها
نیم نگاه
در مطالعات رسانهای و فرهنگی، بررسی کمیت و کیفیت بازنمایی نقشها، نژاد و قومیت، سنین مختلف، خرده فرهنگها و بویژه بازنمایی مردان و زنان از اهمیت خاصی برخوردار بوده است. در مورد بازنمایی جنسیت اکثر مطالعات موجود نشان از تسلط نگرشی مردسالارانه در رسانه های مختلف دارند که با استفاده از کلیشهها و کلیشه سازیهای مختلف جایگاه فروتری را به زنان نسبت داده و الگوهای اجتماعی پستتری را در ارتباط با زنان در جامعه ترسیم میکنند.
حشمت السادات معینی فر
1389-04-02 12:37:00 کد مطلب : 3213 نسخه چاپ
https://hamshahritraining.ir/3213
مقدمه
در مطالعات رسانهای و فرهنگی، بررسی کمیت و کیفیت بازنمایی نقشها، نژاد و قومیت، سنین مختلف، خرده فرهنگها و بویژه بازنمایی مردان و زنان از اهمیت خاصی برخوردار بوده است. در مورد بازنمایی جنسیت اکثر مطالعات موجود نشان از تسلط نگرشی مردسالارانه در رسانه های مختلف دارند که با استفاده از کلیشهها و کلیشه سازیهای مختلف جایگاه فروتری را به زنان نسبت داده و الگوهای اجتماعی پستتری را در ارتباط با زنان در جامعه ترسیم میکنند. مقاله حاضر سعی بر آن دارد در ابتدا مفاهیم مهمی چون بازنمایی و کلیشه سازی را مورد بحث قرار داده و در ادامه به موضوع جنسیت و نقش رسانه ها در جامعه پذیری نقشها و الگوهای جنسیت بپردازد. تسلط رویکرد مرد سالارانه نشان دهنده ایدئولوژی جنس گرایی مردانه در رسانه های مختلف دارند که منجر به فنای نمادین زنان می شوند. از این رو هر کدام از مفاهیم مذکور مورد بحث قرار گرفته و در نهایت دیدگاههای سه نحله اصلی فمینیستی را در این باره به اجمال مرور خواهیم نمود.
بحث نظری: نظریه کلیشه سازی
کلمه کلیشه برداری از دوران چاپ های چرخان بر سطح سیلندرهای بزرگ اقتباس شده است. در این نوع چاپ تمام صفحه به صورت حروف فلزی سخت جوهراندود هزاران صفحه مشابه را در مدت کوتاهی چاپ می کرد.
کلیشهسازی پدیده اصلی زندگی اجتماعی است و به خوبی ثابت شده که کلیشهها میتوانند قضاوتهای اعضای گروهها را تحت تاثیر قرار دهند(فیسک و همکاران، 1991؛ کاندا و تاگارد، 1996).
از آنجا که آثار مرتبط با کلیشهسازی گسترش یافتهاند، برخی محققان شرایط محدودکننده گرایش به کلیشه برای تحت تاثیر قرار دادن قضاوتها را جستجو کردهاند. برگیدا و همکارانشان در مطالعات خود شرکتکنندگانی داشتند که برای مثال دربارة فرد مونث یا مذکری که رفتارهای منفعل یا جسورانه با اعتماد به نفس را انجام میداد مطالعه کردند و آن را مورد ارزیابی قرار دادند و دریافتند که افراد مورد مطالعه با رفتار منفعل ارزیابی می شوند و رفتار مشابهی (پایین) درباره اعتماد به نفس بدون در نظر گرفتن جنسیتشان دریافت کردند و افراد مورد مطالعه با رفتار جسورانه و با اعتماد به نفس ارزیابی مشابهی (بالا) درباره اعتماد به نفس بدون در نظر گرفتن جنسیتشان دریافت کردند. بنابراین با کمال تعجب کلیشهها درباره منفعل بودن زنان و جسارت یا اعتماد به نفس مردان هیچ جانبداری را بوجود نیاورد، زمانیکه اطلاعات رفتاری مرتبط با قضاوت در دسترس بود.
بعد از آن، هیلمن (1984) به زودی نتایج مشابهی را بدست آورد. او در تحقیقش شرکتکنندگانی داشت که درباره متقاضیان فرضی زن یا مرد مطالعه کرده بود که هیچ اطلاعاتی درباره آنها داده نشده بود. این اطلاعات مربوط به قضاوت بود (عملکرد در درسهایی از کالج که به شغل مربوط نبود) یا اطلاعات مربوط به قضاوت (مثل عملکرد در درسهایی از کالج که به شغل مربوط بود). نتایج نشان دادند که متقاضیان مذکر در شرایط بدون اطلاعات و اطلاعات نامربوط به قضاوت ترجیح داده شده بودند، اگرچه این گرایش جنسیتی هنگامیکه افراد موردمطالعه با اطلاعات مربوط به قضاوت همراه بودند محو شد. لاکسکی و همکارانش نتایج این نتیجهگیری را تایید و حمایت کردند که اطلاعات رفتاری مربوط به قضاوت میتواند کلیشهسازی را تضعیف کند.
اگرچه کارهای بعدی توضیحات دیگری به این نتیجهگیری اضافه میکند (مثلاً بیرنات و کبرنیوویز، 1999؛ دووکس و لوییس، 1984؛ گراگر و رات بارت، 1988؛ کاندا و شرمن ویلیامز، 1993). بازبینی آثار نوشته شده میزان قابل ملاحظهای از اتفاق نظر بر نتیجهای مشابه آنچه لاکسلی و همکارانش (1980) و هیلمن (1984) مطرح کردند را نشان میدهد. مقدار کافی از اطلاعات رفتاری واضح و مرتبط با قضاوت میتواند مانع کلیشهسازی شود ( فیسک و همکارانش،1991؛ کاندا و تاگارد، 1996). بنابراین، این مسئله حاکی از این است که در شرایط مملو از اطلاعات رفتاری واضح (مربوط به قضاوت)، جانبداریهای کلیشهای تضعیف می شود.
لیپمن در دهه 1920 این اصطلاح را برای اولین بار بکار برد و با استفاده از آن مردمی را توصیف کرد که افکاری در ذهن دارند که نظیر همان سطح خارجی سیلندر به هیچ وجه قابل عوض شدن نیست. در آغاز دهه 1930 افکار کلیشه ای و ابعاد گوناگون آن توسط نسل های گوناگونی از جامعه شناسان مطالعه شد. آنها معمولاً به این نتیجه می رسیدند که تعریف رفتار کلیشه ای به صورت یک موضع منفی می تواند مشخصه های رفتارهای بدون تغییر و ثابت هر فردی و متعلق به هر گروه اجتماعی باشد. دارندگان چنین طرز تفکری افراد و یا افکار دیگر را مردود می دانند و با امتیازاتی برای گروه خاصی از مردم قائل هستند و برعکس .
نظریه ای که تأثیر رسانه ها را در ایجاد و نمایش کلیشه های تفکری توضیح دهد بر این اساس شکل می گیرد که اصولاً رسانه ها چه محتواهایی را نشان می دهند و چگونه انتخاب می شوند. این نظریه را می توان برای تحلیل راههای مشخصی به کار برد که در رسانه ها از آنها استفاده می شوند تا معیارهای موجود فعلی در رفتار افراد تقویت و تأیید شود و تفکران کلیشه ای و منفی درباره اقلیت ها در محتوای برنامه های رسانه ای به نحوی منعکس شوند . اصول اساسی موجود در تفکر کلیشه ای را به صورت زیر می توان بیان کرد:
1-در تمامی پیامهای رسانه ها اعم از برنامه های سرگرمی و یا سایر برنامه ها این وسایل مکرراً افرادی از گروههای مختلف را به تصویر می کشند اعم از گروههای سنی، جنسیتی، افرادی از گروههای اکثریت و اقلیت.
2-این کلیشه ها به ارائه برنامه های پیوسته منفی گرایش دارند. این بدان معناست که برنامه های مذکور گروههای مشخصی از اجتماع را به داشتن صفات منفی و جنبه های اندکی از مشخصات مثبت نسبت به مردمی که در گروههای اکثریت و یا حاکمیت قرار دارند، نشان می دهند.
3-این نوع کلیشه سازی، کم و بیش بین شاخه های مختلف رسانه ها وجود دارد و همه آنها روش های یکسانی را در این زمینه دنبال می کنند. صنعت سینما، رادیو، تلویزیون و مطبوعات به صورت هماهنگی در این کلیشه سازی شرکت دارند و یکدیگر را تقویت می کنند.
منبع : hamshahritraining.ir
روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)
روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر) - مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.
روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)
مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.
ده بی تدبیری قرن بیستم
ده بیتدبیری قرن بیستم
سده بیستم، قرنی بود که بشر در حیرت از پیشرفتهای چشمگیر و شتابان دانش و قدرت بشری قرار داشت. هر ماه و هر سال شاهد اتفاقاتی بود که با سرعتی خیرهکننده بشر را از گذشته تاریخی خود متمایز میساخت. با این همه، قرن ترقی و توسعه، عصر بسیاری از معضلات و چالشهای ویرانگری هم از آب درآمد که چه بسا در شدت ویرانی نظیری در تاریخ برای آن یافت نشود. جدای از جنگها و تنشهای گوناگون سیاسی و نظامی، «بیتدبیری»هایی هم اتفاق افتاد که در نوع خود بیسابقه بود. این بیتدبیریها که از نقایص و انحرافهای طبیعت بشری سر زد از یک سو چهره کریه سده را ساخت و از سوی دیگر آیینه عبرتی برای عبرتگیرندگان و طالبان دانش و آگاهی شد:
1. تفکیک نژادی
موضوع تفکیک نژادی در قرن بیستم، با جدا کردن نیمکتها، توالتهای عمومی، مدارس، کافهها، کلیساها، سینماها و خدا میداند چه چیزهای دیگری مانند شکل بینی و یا رنگِ پوست انسانها به نقطه اوج خود رسیده بود. ریشه اندیشه تبعیض نژادی را باید در ایدئولوژیهای ویرانگر سده بیستم مانند راسیسم و فاشیسم و نیز اندیشه تکاملگرایی و خودبرتربینی نژادی سراغ گرفت. سردمداران رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی عمیقا به اصل «برتری نژادی» و طبیعی بودن تبعیضها باور داشتند. اندیشه فاشیسم نیز نابرابری را «طبیعی» تصور میکرد و خیر هر نژادی را در قرار گرفتن در جایگاه طبیعی خود میدانست. پیش از این همه، افرادی بودند که نظریه طبیعی امپریالیسم را مطرح کرده بودند و اعتقاد داشتند «استعمار» نتیجه طبیعی برتری یک نژاد بر نژادی دیگر است.
در دروان تفکیک نژادی رادیکال آمریکا حتی دستشوییها و آبخوریها هم جدا بود
مساله سیاهان در ایالات متحد آمریکا نیز سر و صدای زیادی راه انداخت. داستان مشهور «لیندا براون» که هیات مدیره دبستان خود را به دادگاه کشاند از این دست است. این دانش آموز سیاهپوست، اگرچه در مدرسهای درس میخواند که به نسبت دیگر مدارس سیاهان از بودجه بهتری برخوردار بود، اما برای رفع تبعیض و بیعدالتی از همه رنگینپوستها دست به اعتراض برآورد و تبعیض نژادی را تحقیرآمیز و زیانبار دانست. «امت تیل» نوجوان چهارده ساله سیاهپوست تنها به خاطر گفتن «خداحافظ عزیزم» به یک زن سفیدپوست به قتل رسید. «مالکوم ایکس» و «مارتین لوتر کینگ» هم از دیگر افرادی بودند که تاب بیعدالتی را نیاوردند و در راه اعتراض به این مشی ناجوانمردانه حتی از جان خویش هم گذشتند. این تفکیک و تبعیض نژادی اما تنها به سیاهان یا نژادها و ملل اختصاص نداشت؛ تجربه یوگوسلاوی و بالکان نشان داد که مومنان به یک مذهب خاص هم میتوانند در ردیف قربانیان نژادپرستی قرار بگیرند.
«امت تیل» نوجوان سیاهپوست به جرم گفتن «خداحافظ عزیزم» به زنی سفیدپوست کشته شد
در آلمان فدرال نیز، اتباع ترکتبار تا سالها و حتی با وجود گذشت چند نسل، از حقوق برابر با بومیان آلمان برخوردار نبودند. با این همه پیروزی بومیان آفریقای جنوبی بر رژیم آپارتاید این کشور و نیز از جان گذشتگیها و کوششهای رنگینپوستان در آمریکا نتایج خوبی برای رفع تبعیض نژادی به بار آورد. البته دنباله این مساله تا هزاره سوم و قرن بعدی هم کشیده شد و هنوز هم در جای جای دنیا افراد به دلیل تفاوتهای نژادی و مذهبی تحت ستمگریها و حقکشیهای فراوانی قرار میگیرند. هنوز هم در فرانسه، عربها و مسلمانان در مضیقهاند و آمریکا هم با وجود آورن یک رئیس جمهور سیاهپوست نتوانسته خواستههای سیاهان و اقلیتها را برآورده کند.
2. لیبرالیسم منفی
سال 1949، اوج هراس آمریکا از کمونیسم بود. بسیاری از آمریکائیان کمونیسم را شیطانی میدانستند که قصد نابودی «زندگی آمریکایی» را دارد. در همین اثنا بود که مردی برای نجات آمریکا از خطر کمونیستهای سرخ پا به میدان نهاد: «سناتور جوزف مککارتی» از ایالت ویسکانسین. مککارتی به آمریکائیان گفت که زمان ترس فرارسیده است. او فهرستی از 205 کمونیست شناختهشده از کارکنان وزارت امور خارجه فراهم کرده بود. او هیچ نامی ارائه نداد اما بهشدت از آنچه نفوذ کمونیستها به درون دولت آمریکا و بهویژه وزارت خارجه نامیده میشد ابراز نگرانی کرد.
سناتور مککارتی نماد خفقان در آمریکا به نام مبارزه با کمونیسم است.
مککارتیسم نه فقط نام یک شخص که ظهوری از سیاست آمریکایی بود.
بسیاری از آمریکاییها سخنان او را باور کردند. آنها از کمونیستها میترسیدند و مککارتی آن چیزی که آنها میخواستند را بر زبان میآورد. با این همه شمار این «خیانتکاران» هرگز آن چیزی نبود که ادعا میشد و بر فرض وجود چنین افرادی، آن چیزی که هیچگاه آمریکاییها درک نکردند این بود که احتمال کمونیست بودن، هوادار کمونیسم بودن و یا یک آمریکایی وفادار بودن، همگی قانونی و قابل جمع بودند. مردم به جرم عضویت در حزب کمونیست گناهکار شناخته و اغلب از کار بیکار شدند. بسیاری از هنرمندان و اهالی هالیوود هم یا اخراج و سرگردان شدند و یا وادار شدند که با نام مستعار کار کنند. معلمان مدارس که گمان میرفت اندیشه خطرناک کمونیسم را به بچهها میآموزند از کار برکنار شدند. مککارتی کار را به جایی رساند که ارتش آمریکا را هم آکنده از خیانتکاران نامید و به محاکمه و بازجویی از متهمان پرداخت.
مککارتی به چارلی چاپلین هم انگ کمونیست بودن زد و او را فراری داد
با اینکه کم کم از شمار حامیان مککارتی کاسته شد و چندی بعد بساط او را جمع کردند، اما پدیده «مککارتیسم» به نمادی از «لیبرالیسم منفی» در دوره جنگ سرد تبدیل شد. آربلاستر، اندیشمند منتقد و نویسنده کتاب «ظهور و سقوط لیبرالیسم» بر این باور است که لیبرالیسم، برای تعریف خود در دوره جنگ سرد، بیش از آنکه به «داشته»های خود استوار باشد بر «نداشته»های کمونیسم تکیه کرد لذا این نوع لیبرالیسم، یک لیبرالیسم منفی – نفیکننده - است. از نظر او، با آنکه بسیار تلاش میشود پدیده مککارتیسم به شخص سناتور مککارتی نسبت داده شود و وجه عمومی سیاست دولت آمریکا را از آن پاک کنند، این رویکرد ریشه در وضعیت عمومی و اصول سیاست آمریکایی دارد و نه یک شخص خاص. آمریکاییها همیشه روندهای مشمئزکننده و متناقض سیاسیشان را به پای افراد و گروهها مینویسند تا «رویای آمریکایی»، همچنان «رویای آمریکایی» بماند.
منبع : qadir53.blogsky.com